ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

نقاش كوچولوي مامان(گالري7)

اي همه زندگيم! می خواهم با چشمهايم، تو را نفس بکشم گفتن قصه و نقاشی اولين تکامل مو در نقاشی ات جشن تولد بادیدن فیلم عروسی ما، نقاش هایت 180 درجه عوض شد (3سال و 3ماه و 25 روز) کشته عروس کشیدنت هستم ...
15 دی 1392

پابه پای كودكی هایم بیا...

پابه پای كودكی هایم بیا ، كفش هایت را به پا كن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز كن،  باز هم با خنده ات اعجاز كن خاله بازی كن به رسم كودكی، با همان چادر نماز پولكی طعم چای و قوری گلدارمان،  لحظه های ناب بی تكرارمان قصه های هر شب مادربزرگ، ماجرای بزبز قندی و گرگ   غصه هرگز فرصت جولان نداشت ،خنده های كودكی پایان نداشت هر كسی رنگ خودش بی شیله بود، ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریك نان و گردو و پنیر !   همكلاسی ! باز دستم را بگیر مثل تو دیگر كسی یكرنگ نیست ، آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟ رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟ ...
15 دی 1392

بابانوئل كي مياد؟!!!

يكشب قصه بابانوئل را برايت تعريف كردم و چند روز بعد ازمن پرسيدي:« ماماني كي براي من دفتر ميخره؟» گفتم:« من» گفتي:«نه، بابا چي؟» گفتم: «بابا مسعود»گفتي:«نه، اون بابايي كه  زير بالشت بچه هاي خوب كادو ميذاره؟» گفتم:«بابانوئل».گفتي:« ديدي بابانوئل برام دفتر گذاشته.» چند شب بعد، زير بالشتت يك قيچي گذاشتم و وقتي از خواب بيدار شدي، گفتم:« چون ديروز دخترخوبي بودي اين را بابانوئل برايت آورده است. » كلي ذوق كردي و گفتي:« دست بابانوئل درد نكنه كه برام كادو گذاشته، دوست دارم بابانوئل برام كتاب هم بذاره» رفتم كتابفروشي و ك...
14 دی 1392

عروسك نازمن با نيمي از عروسكهايش

  عروسک ناز کودکی ام بهانه نگیر حالا همبازی مهربانت هر روز تو را به بازی خواهد گرفت تولد، خاله بازي، معلم بازي... تو را باور کرده است ساده و صميمي و در رودخانه آبي كودكت غوطه ور شده است تو عروسك هميشگي مني عروسكي كه هديه بزرگ خداست عروسك نازم بگذار در دنياي كوچكت من هم عروسكي شوم و با تو دوباره كودكي ام را تجربه كنم ...
4 دی 1392

حرفهای شیرین تر از عسل (6)

ترنم دسته گل نامزدی ما را برداشته و در حال رقص   ترنم: «مامانی مثل تو که لباس عروس تنت بود با بابایی که روبان گردنش بود» مامان در حال ترکیدن از خنده:«الهی قربونت برم روبان نه کروات»   مامان:« اگه تو عروس بشي و بري من تنها مي شم» ترنم:« نه ماماني، تورو هم مي برم خونم، فقط داماد اونجاست خجالت نكشي، آخه بابايي داماده» >www.kalfaz.blogfa.com >www.kalfaz.blogfa.com >www.kalfaz.blogfa.com ...
4 دی 1392
1